جدول جو
جدول جو

معنی شیوه گر - جستجوی لغت در جدول جو

شیوه گر
دارای ناز و عشوه، شیوه کار، شیوه باز، کنایه از معشوق دارای ناز و عشوه
تصویری از شیوه گر
تصویر شیوه گر
فرهنگ فارسی عمید
شیوه گر
(شی وَ / وِ گَ)
شیوه کار. شیوه باز. (ناظم الاطباء). حیله گر. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به شیوه باز شود، آنکه دارای روش و طریقه است. (فرهنگ فارسی معین) ، معشوقی که به همه فنون عاشقی آگاه است و ناز و کرشمه بکار برد
لغت نامه دهخدا
شیوه گر
آن که دارای روش و طریقه است، معشوقی که به همه فنون عاشقی آگاه است و ناز و کرشمه به کار برد، حیله گر
فرهنگ لغت هوشیار
شیوه گر
((~. گَ))
حیله گر، اهل ناز و کرشمه
تصویری از شیوه گر
تصویر شیوه گر
فرهنگ فارسی معین
شیوه گر
افسونگر، پرکرشمه، پرناز، عشوه ساز، عشوه گر
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مویه گر
تصویر مویه گر
نوحه کننده، زاری کننده، برای مثال مویه گر گشته زهرۀ مطرب / بر جهان و جهانیان مویان (انوری - ۷۰۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جلوه گر
تصویر جلوه گر
آشکار، نمایان و درخشان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حیله گر
تصویر حیله گر
مکار، بامکر و فریب، نیرنگ باز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شانه گر
تصویر شانه گر
شانه ساز، شانه تراش، کسی که شانه می سازد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عشوه گر
تصویر عشوه گر
دارای ناز و کرشمه، عشوه پرداز، عشوه زن، عشوه ساز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیشه بر
تصویر شیشه بر
کسی که پیشه اش بریدن شیشه و جا دادن آن میان در و پنجره است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیشه گر
تصویر شیشه گر
کسی که شیشه می سازد، آنکه آلات و ادوات و ظروفی از شیشه درست می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیمه گر
تصویر بیمه گر
شرکتی که جان یا مال کسی را از خطرها و خسارات احتمالی بیمه کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیوه گری
تصویر شیوه گری
ناز، کرشمه، دلبری
فرهنگ فارسی عمید
(شی وَ / وِ گَ)
ناز و کرشمه و دل فریبی. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین) :
اگرچه شهر پر از دلبران چالاک است
تو خود به شیوه گری شیوۀ دگر داری.
نزاری قهستانی.
می چکد شیر هنوز از لب همچون شکرش
گرچه در شیوه گری هر مژه اش قتّالیست.
حافظ.
، حیله گری. (فرهنگ فارسی معین) :
شاه دانست کآن چه شیوه گری است
دزد خانه به قصد خانه بری است.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ گَ)
عصار. (مهذب الاسماء). شیره گیر. که شیره و عصارۀ گیاه یا دانه ای را بگیرد. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(شی شَ / شِ گَ)
کسی که شیشه می سازد. (ناظم الاطباء). قاروری. (ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی) (دهار). زجاجی. زجاج. شیشه ساز. شیشه کار. آنکه شیشه سازد. آنکه آلات و ادواتی از شیشه درست کند. (یادداشت مؤلف) :
صلح جدا کن ز جنگ زآنکه نه نیکو بود
دستگه شیشه گر پایگه گازری.
سنایی.
ایمه نه بغداد جای شیشه گران است
بهر گلاب طرب فزای صفاهان.
خاقانی.
تا که هوا شد به صبح کوزۀ ما دردریز
بر سر سیل روان شیشه گر آمد حباب.
خاقانی.
چو در بسته باشد چه داند کسی
که جوهرفروشی است یا شیشه گر.
سعدی.
چشمان توترک دل عاشق نتوانند
با شیشه گران کار بود باده کشان را.
ابوطالب کلیم (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از طیره گر
تصویر طیره گر
خشمناک خشم آلود غضبناک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عشوه گر
تصویر عشوه گر
کرشمه گر دلربا آن که عشوه به کار برد عشوه کار عشوه ساز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاوه گر
تصویر لاوه گر
متملق چاپلوس، تضرع کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مویه گر
تصویر مویه گر
زاری کننده نوحه کننده: (پای نا خوانده رسید و نفر مویه گران و ارشیداه کنان راه نفر بگشایید،) (خاقانی. سج. 161)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیشه گر
تصویر پیشه گر
پیشه ور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیوه یی
تصویر شیوه یی
شیوه گر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیشه بر
تصویر شیشه بر
کسی که شغلش بریدن و جا گذاشتن آن در پنجره ها و در هاست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیشه گری
تصویر شیشه گری
حرفه و شغل شیشه گر، شیشه تراشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیره گر
تصویر خیره گر
متحیر کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حیله گر
تصویر حیله گر
حیله باز، مکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آینه گر
تصویر آینه گر
سازنده آیینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیشه گر
تصویر شیشه گر
کسی که شیشه سازد آنکه آلات و ادواتی از شیشه درست کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیوه گری
تصویر شیوه گری
ناز کرشمه دلفریبی، حیله گری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیشه گر
تصویر شیشه گر
((~. گَ))
کسی که آلات و ادواتی از شیشه درست کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حیله گر
تصویر حیله گر
((~. گَ))
نیرنگ باز، مکار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شیشه بر
تصویر شیشه بر
((~. بُ))
آن که کارش بریدن شیشه و نصب آن در پنجره یا در است، ابزار بریدن شیشه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لاوه گر
تصویر لاوه گر
((~. گَ))
متملق، چاپلوس، تضرع کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حیله گر
تصویر حیله گر
فریبکار، فریبا
فرهنگ واژه فارسی سره